Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


˙·٠•●♥حس زیبا ♥●•٠·˙

قورخورام غملی سوزوم سینه ده خاموش اولسون!

    سرنوشتیم کیمی , عشقمده فراموش اولسون !

         ساقی سیز , باده یاپیشمیر منه ای باده ساتان!

                 ایکی پیمانه گتیر با هم ایچک , نوش اولسون

 

+نوشته شده در یک شنبه 12 مرداد 1393برچسب:قورخورام غملی سوزوم , سرنوشت,خاموش,شعر ترکی,شعر اذری,اذری,ترکی,شعر,شعر می,شعر شراب,عکس زیبا,عکس ,عکس شراب,عکس,ساعت21:41توسط وحید SODAGAR | |

 از "ذِهــــن" تا "دَهــَــن" فـقــطــ یـکــــ نـقـطـه فــاصـلـه اســت ... 
تــا ذِهــنــَـت را بــاز نـکـردی ، 
دَهــنــَـت را بــاز نــکـن ...! 

گفتم تو شیرین منی گفتی تو فرهادی مگر

گفتم خرابت می شوم گفتی تو آبادی مگر

گفتم ندادی دل به من گفتی تو جان دادی مگر

گفتم ز کویت می روم گفتی تو آزادی مگر

گفتم فراموشت کنم گفتی تو در یادی مگر

گفتم خاموشم سالها گفتی تو فریادی مگر

+نوشته شده در چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:شیرین,فرهاد,گفتم,مگر,خرابت,ابادی,دل,جان,کوی,ازادی,فراموشت,فریاد,خاموش,عکس,عکس تنهایی,شعر,شعر تنهایی,ساعت20:28توسط وحید SODAGAR | |

 نمی دانم چه می خواهم خدايا

به دنبال چه می گردم شب و روز

چه می جويد نگاه خسته من

چرا افسرده است اين قلب پرسوز

ز جمع آشنايان می گريزم

به كنجی می خزم آرام و خاموش

نگاهم غوطه ور در تيرگيها

به بيمار دل خود می دهم گوش

گريزانم از اين مردم كه با من

به ظاهر همدم و يكرنگ هستند

ولی در باطن از فرط حقارت

به دامانم دو صد پيرايه بستند

از اين مردم كه تا شعرم شنيدند

برويم چون گلی خوشبو شكفتند

ولی آن دم كه در خلوت نشستند

مرا ديوانه ای بدنام گفتند 

دل من ای دل ديوانه من

كه می سوزی از اين بيگانگی ها

مكن ديگر ز دست غير فرياد

خدا را بس كن اين ديوانگی ها