در انتهای هر سفر در آیینه دار و ندار خویش را مرور می کنم این خاک تیره این زمین پاپوش پای خسته ام این سقف کوتاه آسمان سرپوش چشم بسته ام اما خدای دل در آخرین سفر در آیینه به جز دو بیکرانه کران به جز زمین و آسمان چیزی نمانده است گم گشته ام ‚ کجا؟؟؟؟ ندیده ای مرا؟؟؟؟
راستی دروغ گفتن را نیز خوب یاد گرفته ام... حال من خوب است... خوب خوب...
من اگه خدا بودم... یه بار دیگه تموم بنده هام رو میشمردم... ببینم که یه وقت یکیشون تنها نمونده باشه... و هوای دو نفره ها رو انقدر به رخ تک نفره ها نمیکشیدم...
كاش بارانی ببارد قلبها را تر كند بگذرد از هفت بند ما صدا را تر كند قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها رشته رشته مویرگهای هوا را تر كند بشكند در هم طلسم كهنه ی این باغ را شاخه های خشك بی بار دعا را تر كند مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت سرزمین سینه ها تا نا كجا را تر كند چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها شاید این باران كه می بارد شما را تر كند
دلــم بـاران مـــی خواهد ، بارانـــی آرام امــا طـولانـــی ، تمــام کوچــه بــاغ هـا را بــا پاهایـــی برهنــه قــدم زنــم ،
مي توان در قاب خيس پنجره چك چك آواز باران را شنيد مي توان دلتنگي يك ابر را در بلور قطره ها بر شيشه ديد مي توان لبريز شد از قطره ها مهربان و بي ريا و ساده بود مي توان با واژه هاي تازه تر مثل ابري شعر باران را سرود مي توان در زير باران گام زد لحظه هاي تازه اي آغاز كرد پاك شد در چشمه هاي آسمان زير باران تا خدا پرواز كرد.
تنهایی، زنبور نیست که آدم را نیش بزند و برود، تنهایی مثل موریانه است که برای نابود کردن خلق شده است. این ذات موریانه است که تا نابودی کامل، پا فشاری کند. همه چیز بدون درد، در سکوت مطلقٍ، با ظاهری شیک، خورده می شود و یک روز به ناگاه و در ناباوری محض، فرو می ریزد و تمام می شود...
آدمک آخر دنیاست بخند آدمک مرگ همین جاست بخند دست خطی که تو را عاشق کرد شوخی کاغذی ماست بخند آدمک خر نشوی گریه کنی کل دنیا سراب است بخند آن خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست بخند.
می دانی؟ یک وقت هایی باید رویِ یک تکه کاغذ بنویسی تعطیل است و بچسبانی پشتِ شیشهیِ افکارت باید به خودت استراحت بدهی دراز بکشی دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال سوت بزنی در دلت بخندی به تمام افکاری که پشت شیشهیِ ذهنت صف کشیده اند آن وقت با خودت بگویی: بگذار منتظر بمانند.
تنهایی ام را با کســی شریک نیست مطمــــئن باش دست احتــــیاج به سمت تــــو که هیـــچ به سمت خودم هم دراز نخواهم کرد… شایـــد کــه تنهایی هایم از تنهایی دق کنــــد
کاش...! باز معلمی بود و انشایی میخواست...! روزگار خود را چگونه میگذرانید...! تا چند خط برایش دردودل کنم...!!!
نام بي نشان تو در برگي از دفتر زندگي ام نقش بسته است |
About
به وبلاگ من خوش آمدید کانال ما در تلگرام حتما سر بزنید @Asheganehay1 @Statusfun
فروردين 1394 شهريور 1393 مرداد 1393 فروردين 1393 شهريور 1392 مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 AuthorsLinks
همسایه SpecificLinkDump
شعرهای آذری Categories
تقدیم به عشق ماندگارم |