Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


˙·٠•●♥حس زیبا ♥●•٠·˙

  در انتهای هر سفر

در آیینه

دار و ندار خویش را مرور می کنم

این خاک تیره این زمین

پاپوش پای خسته ام

این سقف کوتاه آسمان

سرپوش چشم بسته ام

اما خدای دل

در آخرین سفر

در آیینه به جز دو بیکرانه کران

به جز زمین و آسمان

چیزی نمانده است

گم گشته ام ‚ کجا؟؟؟؟

ندیده ای مرا؟؟؟؟

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:28توسط وحید SODAGAR | |

 راستی

 دروغ گفتن را نیز خوب یاد گرفته ام...

 حال من خوب است...

خوب خوب...

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:21توسط وحید SODAGAR | |

  من اگه خدا بودم...

 یه بار دیگه تموم بنده هام رو میشمردم...

 ببینم که یه وقت یکیشون تنها نمونده باشه...

 و هوای دو نفره ها رو انقدر به رخ تک نفره ها نمیکشیدم...

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:18توسط وحید SODAGAR | |

  كاش بارانی ببارد قلبها را تر كند

 

بگذرد از هفت بند ما صدا را تر كند

قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها

رشته رشته مویرگهای هوا را تر كند

بشكند در هم طلسم كهنه ی این باغ را

شاخه های خشك بی بار دعا را تر كند

مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت

سرزمین سینه ها تا نا كجا را تر كند

چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها

شاید این باران كه می بارد شما را تر كند

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:10توسط وحید SODAGAR | |

 دلــم بـاران مـــی خواهد ،

بارانـــی آرام امــا طـولانـــی ، 

تــا دسـت در دسـت قـــطره هایــش و پـا بـه پـایِ نمناکــی اش ،

تمــام کوچــه بــاغ هـا را بــا پاهایـــی برهنــه قــدم زنــم ،

مــن بـــغض کنــم ، 

آســـمان بـــبارد ، 

آســـمان بـــغض کنــد ، 

مـــن اشــک ریــزم ، 

آنـــگاه هــر دو آرام شویــــم .

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:5توسط وحید SODAGAR | |

 

مي توان در قاب خيس پنجره

چك چك آواز باران را شنيد

مي توان دلتنگي يك ابر را

در بلور قطره ها بر شيشه ديد

مي توان لبريز شد از قطره ها

مهربان و بي ريا و ساده بود

مي توان با واژه هاي تازه تر

مثل ابري شعر باران را سرود

مي توان در زير باران گام زد

لحظه هاي تازه اي آغاز كرد

پاك شد در چشمه هاي آسمان

زير باران تا خدا پرواز كرد.

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:1توسط وحید SODAGAR | |

 تنهایی، زنبور نیست که آدم را نیش بزند و برود،

 

تنهایی مثل موریانه است که برای نابود کردن خلق شده است.

این ذات موریانه است که تا نابودی کامل، پا فشاری کند.

همه چیز بدون درد،

در سکوت مطلقٍ،

با ظاهری شیک، خورده می شود

و یک روز به ناگاه و در ناباوری محض،

فرو می ریزد و تمام می شود...

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت22:57توسط وحید SODAGAR | |

  آدمک آخر دنیاست بخند

آدمک مرگ همین جاست بخند

دست خطی که تو را عاشق کرد

شوخی کاغذی ماست بخند

آدمک خر نشوی گریه کنی

کل دنیا سراب است بخند

آن خدایی که بزرگش خواندی

به خدا مثل تو تنهاست بخند.


+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:44توسط وحید SODAGAR | |

 می دانی؟

یک وقت هایی باید

رویِ یک تکه کاغذ بنویسی

تعطیل است

و بچسبانی پشتِ شیشه‌یِ افکارت

باید به خودت استراحت بدهی

دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی خیال سوت بزنی

در دلت بخندی به تمام افکاری که

پشت شیشه‌یِ ذهنت صف کشیده اند

آن وقت با خودت بگویی:

بگذار منتظر بمانند.

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:38توسط وحید SODAGAR | |

  تنهایی ام را با کســی شریک نیست

مطمــــئن باش

دست احتــــیاج به سمت تــــو که هیـــچ

به سمت خودم هم دراز نخواهم کرد…

شایـــد کــه تنهایی هایم

 

از تنهایی دق کنــــد

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:34توسط وحید SODAGAR | |

 کاش...!

 

باز معلمی بود و انشایی میخواست...!

روزگار خود را چگونه میگذرانید...!

 

تا چند خط برایش دردودل کنم...!!!

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:26توسط وحید SODAGAR | |

 

نام بي نشان تو در برگي از دفتر زندگي ام نقش بسته است
هنگامي که خواستم تنها نام تو را آتش بزنم
برگ برگ زندگي ام سوخت!
از ديروزها به دنبالت دويدم 
به اميد ديدارت به امروز رسيدم
ولي افسوس...!
افسوس که تو به فرداها سفر کردي!

 

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:21توسط وحید SODAGAR | |

 سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی

شاید امشب سوزش این زخم هارا کم کنی

آه باران من سراپای وجودم آتش است

پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:14توسط وحید SODAGAR | |

 ای کاش گذر زمان در دستم بود

تا لحظه های با تــو بودن را آنقدر طولانـــی میکردم که

برای بـی تو بودن وقتی نمی ماند . . . !

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:10توسط وحید SODAGAR | |

 یادش بخیر کودکی!

قهر میکردیم تا قیامت ...... و لحظه ای بعد قیامت می شد...

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:5توسط وحید SODAGAR | |

صفحه قبل 1 ... 47 48 49 50 51 ... 68 صفحه بعد